روناک خانومروناک خانوم، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

عشق مامان و بابایی روناک خانوم گل

تقدیم به فرزندم:

تقدیم به فرزندم: زود بزرگ نشو مادر؛قهقهه بزن، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام.   هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد ازپاکی .الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت. کودکی کن ، از ته دل بخند به اداهای ما که برای خنداندنت دلقک میشویم ، بزرگ که شدی از نگاه دلقک ها گریه ات میگیرد, هیچکس مرا مجبور به مادری نکرد،به اختيار خود مادر شدم تا بدانم معنی بیخوابیهای شبانه را،تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد؛ بهشت من, زمین...
14 اسفند 1394

تولد یکسالگی دخترم

امروز 11 اسفند تولید یکسالگی روناک عزیزمون رو جشن گرفتیم عزیز مامان امیدوارم همیشه تنت سالم باشه گوشه کیک رو هم روناک خانوم شیطون تا کیک رو گذاشتم با دست کند کلی خدا رو شکر کردم که یکسال از با هم بودنمون به خوبی و خوشی گذشت و دخترم در کنار ما زندگی رو هر لحظه برای ما شیرین و شیرین تر می کنه خیلی دوست دارم خوشگلم توی یکسالگی تا 10 قد رو میتونی برداری ولی همش زمین می خوری چیزی تا راه رفتن کاملت نمونده تا شیطنت های تووووووووووو می بوسمت دندونای خوشگلت هم شدن 8 تا 4 تا بالا و 4 تا پایین     ...
11 اسفند 1394

راه رفتنای دختر قشنگم

راه رفتنای دختر قشنگم روناک عزیزم ، اولین قدم های خودت رو توی 11 ماو نیمی برداشتی، آروم و با احتیاط با هر قدمی که بر میداشتی من و بابایی غرق در شادی می شیم خیلی لذت بخشه برای ما بودن در کنار فرشته ی زیبایی مثل تو ...
13 بهمن 1394

عکس روناک با پستونک

مامانی فدات این عکس ماله 3 ماهگیته وقتی هنوز پسونک رو ازت نگرفته بودم خیلی سختم بود پسونک رو ازت گرفتم خیلی بیقراری کردی مامان ولی مجبور بودم اصلا شیر نمیخوردی ، ضعیف شده بودی ، 3 روز شب و روز من سر پا بودم که پسونک رو ازت گرفتم همش بغل می خواستی مامانی ولی بلاخره موفق شدم  و شما هم بعد پسونک خیلی بهتر شیر می خوردی. دوست دارمم عشقم ...
25 آذر 1394

باورم نمیشه

ماشالله خیلی زود بزرگ میشی مامان دلم برای همه لحظه های قشنگمون تنگ میشه دوست دارم محکم بغلت کنم ولی هر وقت محکم میگیرمت بغلم جیغ میکشی روناکه من دخترم عزیزم بخاطر وجودت ازت ممنونم با خودت شیرینی و شادی رو به خونمون آوردی. راستی می دونی چرا اسمت رو روناک گذاشتیم؟؟؟؟ روناک یعنی روشنی ، روناک یعنی روشنایی تو با اومدنت شدی چراغ خونه ما و خونمون رو روشن کردی مامان   ...
25 آذر 1394

درباره دخترم

دختر عزیزم می خوام برات بنویسم که چه کارهایی رو از چند وقتی انجام میدی غلط زدن رو از 3 ماه و نیمی شروع کردی از 4 ماه و نیمی سینه سر میرفتی چهار دست و پا رفتن از 7 ماهگی گلم انجام میدادی مامان فدات اولین دندونت رو توی هفته اول ماه هفتم درآوردی و دندونای بالا توی هفته اول ماه نهم هر وقت بابا حواسش نیست سریع دست بابایی رو گاز میگیری. امروز هم نهار خونه مامان جونت بودیم(مامان بابایی) نهار حلیم درست کرده بود که شما سر سفره انگشت باباجونتو گاز گرفتی و جاش موند روی دستش عزیزم خیلی دوست دارم ...
25 آذر 1394

برای عشقم

روناک عزیزم سلام باید ببخشید که اینقدر دیر میام و مطلب میزارم برات مامانی خیلی سرم شلوغه دست تنهام کارای خونه ، و کارای اینترنتی که دارم فرصت زیادی دیگه برام نمیزاره ماشالله تو هم خیلی شیطونی عزیزم هر موقع میام با کامپیوتر کار کنم شما هم اینجا میای و شلوی می کنی خدایی نکرده یذف برق میگیرت. منم مجبورم وقتی شما خوابی کار کنم   قربونت تو هم که خوابت خیلی کمه وقتی هم میخوابی باید منم پیشت بخوابم وگرنه بیدار میشی ...
25 آذر 1394

هفت ماهگی نازنیم

خیلی خوشکل خوابیدی مامانی خیلی تو خوابی  و من با عشق به چهره ی زیبای تو نگاه می کنم اینجا هم همه با هم با عمه بابات و ... رفتیم بودیم کرتول خیلی خوش گذشت ...
10 آبان 1394